شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 15 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 4 ماه و 7 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

یه روز خوب پاییزی🌨🍂

چند شبانه روزه اینجا بارون می زنه، 🌧امروز هم از صبح برف میزنه تا همین الان که اینو می نویسم. 🌨🌨🌨 اینا مال چند روز پیش اند ، بماند به یادگار.... امروز کلی با دوستام تو برف ها عکس های جور واجور انداختیمو خیلی خوش گذشت، 🌨😅قرار کافه هم گذاشتن ولی من نمیرم🙂 امروز ۳ تا امتحان دادم مغزم ارور میده🤯🤯 رسما کارم در اومده بود امروز!!!😢 مباحث این آزمون رو رسیدم فقط یه قسمتی از تستاش مونده که تا جمعه میزنم.💪 ۴ استارت درسا رو میزنم و با باکس شیمی مبحث مسائل اش شروع می کنم💪 و با روتین عمومی ها برنامم رو تمومش می کنم.💪 ای خدااااا یادم نرفته بگم هفته بعد نوبت دکتر و بیمارستان هم دارم .🍂 استرس اونم از یه طرف .... ...
30 آبان 1402

اولین برف پاییزی ۴۰۲❄️🌨

الان تو شهر ما اولین دونه های برف پاییزی آروم آروم دارن رو زمین می شینن!! خیلی قشنگ و آروم!!! از بچگی عاشق پاییز بودم نمی دونم چرا... الان تو سالن بیمارستانم منتظرم نوبتم بشه . از پنجره دارم بیرون رو نگاه می کنم . ای خدا.... رسیدم خونه می خوام فیزیک ۱۰ و ۱۱ رو بخونم با باکس مسائل شیمی . . . . الان تو راهم با مامانم، از بیمارستان خارج شدم. هوا تاریک تاریکه، اینجا اذان رو گفتن.... برف زیاد نیس ولی نم نم ریخته همه جا.... هعی ... اونقدر دلم می خواد چشامو ببندم بعد باز کنم بفهمم همه چی فقط یه خواب بوده... یعنی میشه پاییز بعد همه چی ختم به خیر شده باشه؟؟. هم کنکورم، هم مسئله بیماریم، هم قضیه شخص...
24 آبان 1402

از ته قلبتون دعا کنین!!.🌊🖤

تک تک تون،از ته قلبتون، اون دل صافتون، برای همه مریضا دعا کنین... منم بین اونا.. .💫🙏💔🖤 خداایاااا هر چه بیشتر می گذره بیشتر به این نتیجه میرسم که ما انسان ها واقعا هیچی نیستیم، هیچی...🖤💔🖤💔 ما در برابر عظمت اون بالایی خیلی کوچیکیم،🖤💔 خیلی روزا اون قدر غرق زندگی این دنیا و تجملات ناچیزش میشیم که فراموشش می کنم که هر چه داریم و نداریم به خاطر اونه...😓💔🖤 خیلی اوقات ما به خاطر نداشته های دنیوی مون دائم از خدا گله و شکایت می کنیم، آه وناله می کنیم...😔😓 میگیم که خدا دوستمون نداره.... اما شده تا حالا داشته هامون رو بشماریم؟؟ داشته هایی که مطمئنا خیلی بیشتر و بزرگتر از نداشته هامون هستن...💔 در عجبم که چرا این ...
17 آبان 1402

ماجرای صبح امروز😭😭

یه مدتیه یع سری علائم داشت در وجودم بروز می کرد ، از اونجایی که تجربی خوندم یه سری حدسایی می زدم ولی خدا خدا می کردم اون نباشه.😥 چند روز پیش با مامانم رفتیم آزمایش دادیم، امروز صبح با وجود وضع بد جسمیم عین یه مرده متحرک بلند شدم رفتم مدرسه، دیگه جلوی دفتر داشتم تلو تلو می خوردم کم مونده بود بیوفتم رو زمین 😰،مامانم که دید اینطوریه نذاشت برم و رفتیم دو تایی جواب آزمایش رو بگیریم.😷 . . . جواب رو گرفتیم ... اصلا اون چیزی نبود که تو ذهنم بود ولی یه چیز خیلی بد تر از اون بود،😖😖 علاوه بر اون کل سیستم بدنم به همدیگه ریخته😰 دکتر یه کیسه نایلون دارو نوشت، اعصابم خورد شد و گریه کنان اومدیم خونه،😭😭😭 مامانم زنگ زد سریع به فامیل خبر...
14 آبان 1402

چیز خاصی نیس!!

فقط خواستم بگم با وجود همه چیز: دوباره خواستم و دارم می جنگم همین. نمی دونم، خیلی امیدوار نیستم چون با وضعیت درسیم خیلی نمیشه به رشته های تاپ امیدوار شد ... ذره ای امید و انرژی و انگیزه در من نیست... بدون اینکه بخوام واس یه رشته خاصی بجنگم... نمی دونم با خودم چند چند ام... الان که دارم اینا رو می نویسم یه بغض خاصی گلوم رو گرفته... نمی دونم کجای راه رو اشتباه کردم... فقط،.... اینو می دونم که... نباید تسلیم بشم، هرگز، تا جایی که در توان دارم خواهم جنگید.... هنوز چند ماه مونده.... میشه ورق رو عوض کرد.... میشه اوضاع زندگیم رو بهتر کنم... باریکه امیدی در دلم هست هنوز... قد یه جوانه🌱 ...
12 آبان 1402
1